سلام
دیروز عصر که یهو بارون شرو کرد به زدن منم احوالاتم یکم بهتر شد
طبیعت و زیبایی هاش معجزه میکنه و شایدم برا من اینطوره.شنیدنه صدای بارون و دیدنه یه گوشه از شکوفه هایی که دارن زور میزنن بیان بیرون از زیره پرده کلفت و چرک گرفته هال بهم روحیه داد. من عاشق پنجره ام و اینکه بیرون از پنجره رو تماشا کنم.نوجوون که بودم ساعتها پشت پنجره پذیرایی که رو به خیابون بود امد و رفت ادما و ماشینا رو میدیدم :) چیزی که الان چند وقته ازش محرومم
.
نتیجه روحیه مثبته بارون خورده این بود: دوباره تلاش می کنم و هدفم میشه رفتن و رفتن و رفتن :) نمیدونم چرا به این نتیجه رسیدم که باید برم شاید یه روز نشستم اینجا و به دلایلم فک کردم! شاید برا اینکه همیشه ی خدا دلیله زندگیم رفتن بوده و وایسادن یه جا رو دوس ندارم. منظورم صرفا از رفتن پیشرفت نیس.منظورم عوض کردنه جا و مکانه جغرافیاییم و وضعیته جاریه زندگیمه
تو این مدت که تلاش میکنم برا رفتن سعی میکنم که اینجایی که الان هستم هم فعالیتهای مثبتی که به نظرم باعث بهبود وضعیته شهرم میشه رو انجام بدم. که وقتی دارم میرم حداقل وجدانه خودم راحت باشه که یه کاره مثبت کردم و رفتم و یه حرکت مثبتی زدم و رفتم :)
.
خو دیه برم بشینم سره کارام در اولین روزه رسمیه کاریه سال 98 :)
درباره این سایت