ملی و حرفهای دلش



سلام

طبق معمول یه کوه کار دارم برا انجام دادن که به شکل احمقانه ای همشونو موکول میکنم به بعد!!

امروز عید دیدنیه رییس و هیات رییسه بود با پرسنل.  همینجوری که نشسته بودن یه نگاهی به رییس و معاوناش و مدیرای ارشدش انداختم! زن و مرد یکی از یکی نالایق تر و  بی شخصیت تر و الدنگ تر! نمیدونم شایدم خاصیت قدرت اینه که ادما رو این شکلی میکنه. شاید.

.

از یه شرکت پستی زنگولیدن که بستم اومده (محتویاتش جوابه ویزامه با پاسپورتم) . گفدن فردا میرسه تبریز و یه شماره بهم دادن که بزنگم و هماهنگ کنم ببینم از اونجا چطور برام میرفسن.

.

خدایا ازت خواهش دارم ویزام ریجکت نشده باشه پلییییززززز

.

همینجوری کوتاه نوشتم امروزومیخام کوتاه نویسی کنم از غدیم گفدن کم گوی و گوزیده گوی چون درررر بی تلبیت هم خودتی


سلام

سال نوی همگی مبارک باشه

از خدا می خوام کمکمون کنه تا تقدیرمون بهترین احوالات باشه. میگم تقدیر چون گاهی گریزی ازش نیست . گاهی هر چه میکنی نمیشه که نمیشه که نمیشه . پس خدایا تو خودت  میدونی که چی بشه و چی نشه بهتره!  خودت دستمون رو بگیر در سال جدید و ببرمون سمتی که در امان باشیم. آمین


سلام

خب من شمعای تولدمو دیروز فوتیدم! تا ساعت شش دان بودم و بعدش رفدم بیرون که وسایل سفره هف سین بخرم و تا نه بیرون بودم. اومدم که خونه دیدم هف هش تا نون خامه ای گرفده بود بزرگه برام. چایی دمید و منم چند تا ازین شمع لاغر دراز جرقه ای ها داشتم فرو کردم تو یکی از نون خامه ای ها و بدین سان شمعهای سی و هف سالگیمو فوتیدم! خب بهتر از 36 سالگیم بود. یادمه پارسال شب تولدم فرداش قرار بود کارگر بیاد برا خونه تی و تو خونه بمب انداخته بودن انگار و  و مامی هم اخرین شبه بستریش تو بیمارستان بود! یه شمع به زور  کرده بودم تو یه شیرینیه سفت محلی و فوتش کرده بودم :) تهنا و غریب! البته وسطی پیشم بود ولی موقه فوت اودم و شاهد فوتیدنم شد!

.

میخام به خودم یه قولی بدم امسال چه باحاله ها! هم عاخره ساله وشروع سال جدیده همم شروعه یه سنه جدیده! میخام قول بدم اسیر حواشی نشم و اعصابمو بخاطر حواشی خرد نکنم. یادم باشه من یه شخصیته آکادمیکه به دور از حاشیه هستم و تمام  هممم و غمم  باید هدفم باشه. هدفم این باشه که از نظر علمی خودمو قوی تر کنم. مطالعمو در مورد پروژه ای که زیر دستمه بیشتر کنم و  بتونم رو  حداقل 5 تا مقاله خوب بطور جدی کار کنم تا شخصیت علمیه خودمو به اثبات برسونم. هدفم و نیتم خیر باشه و به کسایی که تنها هنرشون مسموم کردن جو هست و هنرشون خراب کردنه کاره درسته دیگرانه اهمیتی ندم. به خودم بیش از پیش ایمان بیارم و  به معجره دوباره معتقد بشم. من سالی که گذشت کمتر ارامش داشتم چون اسم خدا رو کمتر میبردم ! خدا مهربونه اینو یادم باشه.

.

از خدا شاکرم به خاطر سالی که گذشت و تمام اتفاقاته بد و خوبش.ازش می خام دستمو بگیره و کمکم کنه که سربلند بیرون بیام از پروژه سنگینی که برداشتم. ازش میخام که خودش منو از شر حسودا و بدخواها حفظ بکنه.

خدا رو شاکرم به خاطر معدود دوستایی که دارم و بهم مای خوب خوب میدن. از خدا شاکرم که دوستای مجازیه خیلی خوبی دارم که اینجا بهم سر میزنن مرسی از خدا به خاطر سلامتیم با وجود نقایص بدنی که دارم به خاطر اعضای خونوادم با وجود نقایص زیادی که دارن. خدایا جونم شکرت و ماچ به کلت!

.

شمع های مجازی 37 سالگیمو فوت میکنم در حالیکه برای همه اونایی که سال گذشته رو بهم سر زدن و برام کامنتای خوب خوب گذاشتن و فراموشم نکردن  ارزوهای خوب خوب میکنم. (شمعای واقعنیمم که دیشب فوت کردم بعضیاتونو به اسم بردم و یه دونم ارزوی کلی برای همتون کردم ).

.

برم برا شمبه و یه شمبه مرخصی رد کنم که از فردا کارگریم شروع میشه برنامه نوشتم تا جایی که میتونم خونه رو تمیس کنم ولی مث پارسال و دو سال قبلترها خودمو نمیکشم که کمردرد بگیرم! واللا! شمام به ترو تمیسیه خونه هاتون برسین اگه هنو شرو نکردین مث منو تمبلی کردین! البته من وختشو نداشتم خداییش! دوشمبه باس برم سرکار یه جلسه گذاشتم واس خودم! گذاشتمش ساعت نه و نیم که بتونم صب تا هشت و نیمش بخوابم چون میدونم که قراره جنازم تا دوشمبه باقی بمونه! سه شمبه و چارشمبه هم میگذره به خرید و اخرین کارای باقی مونده سال. چه خوب که چارشمبه سوری سه شمبس! :)) 

خو دیه من برم!

خوش باشین عسیسای دلم

---------------------------------------

بعدا نوشت:

خیلی جالبه! اخریای این پست رو بخونین:

http://melijoon.blogsky.com/1396/12/18/post-329/%D8%AF%D9%84-%D9%88-%D9%85%D9%85%D8%A7%D8%AE-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%85-

توش نوشتم که سال دیه دیگه خونه تیه این خونه (خونه پاپی) رو ندارم! و واقعنم دیه خونه تیه اون خونه رو دستم نیس! خونه ای که یه عمر از بچگی کمک کردم به تدنش . چی بهش میگن ؟ قانون جذب؟! ولی خب مد نظر من این بود که امسال اون وره عاب باشم! که نیستم! پناه بر خدا .ببینیم چی تقدیرمه دیه!


سلام

بهم کی وورد جدید دادن  و گفدم یکم باهاش بتایپم ببینم چه جوریاس :)

چه میکنین؟ دقیقن هفت روز از سال 97 باقی مونده!

این سال برای من عجیب گذشت. یه جوره نچسبه گاهی بچسب! ینی اغلب حالم تعریفی نداش! و گاهی حالم خوب بود.

مدل زندگیم عوض شد و  خب این چیزه جدیدی نیست! شش ماهی که تو خونه بیکار بودم در سال 96 عادت کرده بودم به خانومه خونه بودن و خونه داری. بعدش که رفدم سرکاری که دوسش نداشتم هم توام شد با مریضی مادرم و کلا ا اون خونه که شش ماه دائم توش بودم جدا شدم و افتادم تو خونه مامی! خونه ای که سه چهار ماهه اولش روش کار کردیم تا بشه خونه اسمشو گذاشت. هنوزم خونه دلخواهم نیست . ینی اون راحتی رو که به دنبالشم رو نداره. و نخواهد داشت با شرایطی که داریم. فقط اون هفته چند مدل جینگول جات سفارش دادم که اونام برسن قراره دلمو خوش کنم به اونا!  یه کنسول ماگ و چن مدل ظرف رنگی پنگی !

.

برنامه ریختم هفته دیه شمبه یه شمبه مرخصی بگیرم برا خونه تی. شایس دو روز بعدشم گرفدم معلوم نیس. بستگی داره کاری پیش بیاد یا نیاد.   امیدوارم پیش نیاد.

یه برنامه ای هم هس که هی دارن موش دوونی میکنن که با شکست مواجهش کنن. حرص اونم دارم میخورم. امیدوارم بخیر بگذره وگرنه مجبورم از جیب خودم هزینه کنم برا پیشبرد برنامه هه و این اصن خوب نیست.  دیروز به مغزم  فشار  اومد انقد که دندونه عغلم درد گرف! همیشه موقعه فشار روانی شدید اینطوری میشم. من که نیتم خیره امیدوارم خدا خودش کمک کنه و به خوبی پیش بره این برنامه.

.

کلاسامم تموم شد. ینی اخریش فردا بود که ب خاطره یه جلسه لغوش کردم. از یه کلاسم 4 جلسه برگزار کردم قبله عید و از یکیم سه جلسه. خوبه دیه! بقیشم بعد عید برگزار می کنم بره پی کارش. یکیش یه واحدیه و چار جلسه دیه باید بزارم و اون یکیم دو واحدیه و ده جلسه دیه میخاد.  خوبم پیش میرن خدا رو شکر.

.

خدا کنه بهم ویزا بدن و ریجکتم نکنن. وگرنه خیلی بد میشه. مجبورم یا منصرف بشم یا پاشم برم ترکیه و کلی دیه هزینه کنم.خدایا میشه عیدی بدی بهم؟ ذوقه سفرمو دارم خو اگه جور بشه :(

.

یه مامان پیشیه سن بالا تو کوچه داریم. طفلی همیشه میاد استقبالم. دیروز دیدم نشسته رو دیوار و انگار یه چیزی تو فکش گیر کرده بود. یحتمل استخون مرغی چیزی بود. اب دهنش اویزون بود و موهای زیرگلوش چسبیده بودن به هم :( تقلا میکرد درش بیاره و نمیتونست. هر چی پیش پیش کردم بیاد پایین که کمکش کنم نیومد. خدا کنه بتونه خودش درش بیاره وگرنه تو دردسر بزرگی میوفته.

.

امروز خدا بخاد میرم حموم و قبلشم ریشه گیری میکنم موهامو. حوصلم نمیشه حموم برم!! فک کن :/ دفه پیش سرکه سیب ریختم رو سرم و میخام هر بار میرم حموم تکرار کنم. موهام افتضاحه وضعشون! وززززز و کم پشت :/

.

خو دیه بزارم برم به کارام برسم.  شمام از این هف روزه باقی مونده سال به خوبی استفاده کنین و کیفشو ببرین. ماچ به کله هاتون


سلام بچه ها

امیدوارم حال دلاتون خوب باشه.

منم عی بد نیستم خداروشکر

کلی کار و بار دارم و با بدبختی همه رو یه جوری میرسونم و حل و فصل می کنم. اومدم فغط ازتون بخام که برام دعا کنید و انرژی مثبت بفرسین. تا بتونم تا اخره اسفند کارایی که باید رو انجام بدم. الان نمیشه ولی بعدن میام و شرح تمام این روزا رو براتون مینویسم که چی شد و چی نشد. فعلا در حال پیتیکو پیتیکو هستم و بسیییییاااااارررر هم بی حواس شدم! ینی در حد لالیگاها. گیج میزنم چه جوووور. خلاصه که دعا لازمم.

دیشب به بزرگه می گفدم کاش مام مث عادم کار داشتیم و دو و نیم به بعد برا خودمون بودیم و میدونستیم تو زندگی چه خبره! من یکی که در کار حل شدم! البته خدا رو شکر میکنم که سرکارم هااا حمل بر ناشکری نشه خدا جون قوربون شلکه ماهت!

.

امروز عازم تهرانم و فردا رو امیدوارم به خیر بذگره و پس فردام ساعت 3 صب میرسم ولایت با قطار و سه ساعتی میخابم و دوباره برمیگردم سر کار. بایس بیام کار دارم کلی. برا خونه تی هم هیچ برنامه ای ندارم هنوز و امیدوارم چن روز عاخره سال رو برسم یکم تمیس کاری کنم. فردام تولده وسطیه و میخام از تهران براش خوشمزه جات بگیرم. شکموئه خب! کادو هم چیزی مد نظرم نیس.

.

خو دیه من فعلا برم که الان بزرگه میرسه. باس برم اول یه دوش بگیرم و موهامو خشک کنم و پنج و نیم بزنم بیرون : یه سری کپی دارم، از ترمینال باس یه بسته تحویل بگیرم که از تبریز برام فرسیدن و عکسامو بگیرم از عکاسی و بعدن برم ایسگاهه راه اهن.

فعلا همتونو به خدای بزرگ میسپورم تا بعد. مواظبه خودتون باشین و از منم دلخور نشین که دیر به دیر عاپ میکنم


سلام

رفدم قشم  با کلی داسدان و برگشتم! عی بد نبود و اعصاب خوردی توش زیاد بود. تنها نکته مثبتش این بود که رفتم و خلیج فارسو دیدم! شاید هیشوخت دیه فرصتش فراهم نمیشد.

از بین کارای پست قبل :

مقالمو هنوز استارت نزدم!

قضیه ویزا هنوز رفع و رجوع نشده. از قرار معلوم طرفای 5ونیم باید پیاده شم اگر بخام از خدمات آژانسهای مسافرتی استفاده کنم. اگر خودم بخام اقدام کنم هم کمه کم چهار ملیون برام عاب میخوره. 125 دلار که هزینه خوده ویزاست و سه ملیون اینام هزینه سفرم به استانبول و اینکه اونجا باید شرکتی پیدا کنم که برام برگ خروج بگیره و بعدم دو هفته بعدش بره نتیجه رو برام بگیره و پست کنه ایران. دقیقا نمیدونم هزینش چقدر میشه ولی کلش رو گذاشتم سه ملیون که با اون 125 دلار رو هم حداقل 4ونیم تومن میشه. و آژانس مسافرتیه ازم 5ونیم میخاد. و در تمام این مراحل هم کنارمه و حداقلش اینه مطمئنم تمام مدارکی که باید رو درست اماده کردم و استانبول یا انکارا هم برم حداقل یکی هس راهنماییم کنه.

راسدی دیشب به صابخونه تهرانم هم تکست دادم در واتس اپ. اخه ساکن ترکیس و شاید بتونه کمکم کنه. میخام کمترین هزینه ممکن رو برام داشته باشه. والا! کم پولی نیس که. الانم پیام داده و شماره برام گذاشته منتظرم یکم بگذره بهش بزنگم.

.

تهران که بودم یکی از دوستامم دیدم. طفلک هشتاد تومن پیاده شد که برا من و خودش ناهار بخره! واللا من که راضی نبودم! ولی ملاقاته خوبی بود و کلی حرفیدیم . چن تا هم راهنماییم کرد. من جمله اینکه به همایشه ایمیل بزنم و بگم عای عم پووور! و بهم تخفیف بدن.  فکر خوبیه نع؟؟؟؟ انقد بهشون ایمیل میزنم و ازین درخواستا میکنم که عاخرش میگن غلط کردیم مقالتو پذیرفتیم!!!

.

و اما عنوان نوشت! سه شنبه صب که رسیدم از کمردرد داشتم میمردم . ینی شب سه شنبه خوابم نمیبرد از کمردرد. میزد به پاهام تا زانوهام. الان یکم بهترترم. همش میترسیدم دیسکی چیزی باشه. امیدوارم که بخیر بگذره.

.

تا عاخر اسفند کار و بار زیاده. عاخر که میگم منظورم بیست و دومه! از بیست و سه میخالم مرخصی بگیرم. برا خونه تی و امادگیه عید. واییی خدااااا. کارام ایناس:

- اماده بشم برای سه جلسه کلاس درس از هر کدوم از دو تا درسی که دارم

- مقاللللم رو برا کنفرانسه عاماده کنم

- یک جلسه بزرگ شامل مدعوین از خیرین برگزار کنم برا پیشبرد یکی از مصوبات یکی از کمیته هام! برنامه ریزی درست می خواد

-پیگیری برنامه هایی که میخایم برا چارشمبه سوری و عید داشته باشیم ( اینارو باید تو مرخصیم انجام بدم)

- یک جلسه برا بند بالا بزارم با یکی دیه از کیمته ها

 - یه کارگاه دوازدهم برگزار کنم(کاش بتونم قصر در برم ازش)

- پیگیری ویزا و بلیط و محل ست

 یه پروپوزالو که از داوری اومده اصلاح کنم

- کارای خرده ریز روزانه! که پدر عادمو در میاره

.

خو دیه برم که استرس گرفدم. شماها خوبین؟ امیدوارم باشین. خوب باشین. از عاخرین ماهه سال هم لذت ببرین. عوضه منم لذت ببرین .قوبونه همتون


سلام :)

تصمیم به نوشتنه تلگرافی گرفتمهر چند که دوس دارم همه چیو با جزییات بنویسم ولی خب واقعا وقتش نیس.

.

سه هفته پیش اینا یه چکیده ای رو هوا نوشتم و فرستادم برا یه همایشی در دانشگاه منچستر انگلند. پذیرفته شد! :) الانم در تب و تابم ببینم چطور میتونم برم. اردیبهشت ماهه همایشش. برام یه برگه فرستادن که باهاش بتونم ویزا بگیرم و منم هیچی از ویزا گرفتن نمیدونم و دیروز نشستم با راهنمایی شری (یکی از دوسام که خودش از همون دان فارغ شده) یکم مطالعه و گرداوری اطلاعات نمودم. هزینم میشه چیزی حدود حقوق سه ماهم ! ولی می ارزه.نع؟

.

پروژه م رسمن شرو شده  و دو تا از جلساتشم برگزار شد. جلسات اعضاشون از سازمانهای مختلف میان و ما بر اساس هدف پروژه قراره مداخلات بین بخشی انجام بدیم برا ارتقای فرهنگ سلامت شهرمون :)

.

اولین کارگاه پروژه هم که 29 دی بود برگزار شد و با کلی استرس پیش رفت. من دو تا هم مدرس از تبریز خواسته بودم که بیان و تازه قرار بود نفری یک و نیم هم بهشون بدم. جمعه ساعت ده و نیم شب بهم پیام داده که داره برف میاد و جاده ها امن نیست و نمیتونم بیام!! فک کن! این یعنی من باید دو تا بیست دقیقه دیگه هم پاور اماده می کردم و مطالب اونارم پوشش می دادم. من تو چه وضعی بودم؟ هنوز مطالب خودمم آماده نبود!!! اخه از صفر تا 100 کارگاهه با خودم بود. شما فک کن روسا و  دو یا سه نفر کارشناس از مثلا 20 تا سازمان دعوت کرده باوشی. اونم چ دعوتی! از دو روز قبلشم به همشون زنگ زده باشی که بیان. نزدیکه 400 تومن پول میوه و شیرینی داده باشی که سه ساعت بتونن تو کارگاه دوام بیارن. سیصد تومن اینا فقط هزینه پکیج داده باشی برا هر نفر .  برای همه این کارا هم فقط 5 روز وقت داشته باشی و در عرض 5 روز انجامشون داده باشی! محل کارگاه کجا بود؟ فرمانداری!! اقای فرماندارم ناظر عالیه کار باشه.یعنی اگر کوچکترین ایراد و خدشه ای این کارگاه داشته باشه ابروی من تو کل شهر میرفت!!! و خلاصش رو اینطور بگم که به خییییییر گذشت! بلی!

پیامکه اغاهه رو ک خوندم بلافاصله بهش زنگیدم و مراتب اعتراضمو رسوندم و بعدم از خوده تبریز در عرض ده دقیقه براش راننده پیدا کردم و ساعت شش صب ورش داش اوردش شهرمون!! خاک بر سر با قیافه هم عومده بود! بیشعور تا مرض سکته منو برد شب جمعه ای. ساعت 5 با استرس خوابیدم تا شش و نیم صب و بعدم پاشدیم با بزرگه پذیرایی برا شصت نفر رو بردیم. عینهو جلسه دفاع بود!!! خداروشکر ابرومندانه برگزار شد و خوووف بود.

.

خب من در کسوت کارشناس یه کار اجرایی هم دارم تو ستاده دانشکدمون. البته کارشناس سرخودم! یعنی رییس دارم ولی شعور داره و در حقم ریاست نمیکنه. میفهمه و درکش بالاس! خلاصه وزارت برا پیاده سازی برنامه هه (که من کارشناسشم) سه بار تا حالا کلاس گذاشته و سه بارشم من رفدم. حالا این بار اخرای بهمن تو قشم برامون کارگا گذاشن. بعد فک کن ایندفه یه کارشناسه دیگه ای رو ک فقط در حد مستندسازیه کذب دو هفتس تو این حوزه فعالیت داره رو میخاسن بفرستن و براشم بلیط خریدن! منم دیروز خیلی محکم با همون رییسم که زنه خوبیه ولی خیلی بی ته صوبت کردم و مجبورشون کردم ییه ملیون ضرر کنن و بلیطو دوباره ب اسم من بخرن و منو بفرسن!!! والا چ معنی داره؟؟؟ همه زحمتا گردنه منه و تا حالا پدرم در عومده بعداونوخ میخان کارو از دس من خارج کنن. البته میدونن من مسئولیت پذیرم و کار رو ول نمیکنم و همچنان بشدت کمک کارشونم و با این حال میخاد با فرستادنه کارشناسش به قشم بهش جایزه بده!!! خو یه جایزه دیه بهش بده.حاصل زحماته منو چرا میخای ب باد بدی؟؟؟!!!  خولاصه که یه سفر به قشمم داریم اخره ماه!

اغا من نمیدونم چه جوری وقتمو کش بیارم. نمیرسم به کارام! موشکول کوجاس بنظرتون؟ کارام زیاده؟ من تمبلم؟ من وسواسم؟ مدیریت زمانم خوب نیس؟ چ جوریاس؟؟؟ الان تا عاخره بهمن باید :

دو تا کارگاه برگزار کنم

سه تا جلسه بین بخشی  برگزار کنم در مورد پروژم( دبیر جلسات و گردانندشون منم و باید خوراک تهیه کنم برا جلسات که بیخود نشه جلسات و اگر احساس کنن اینام جلساتی هستن مث بقیه جلسات که نتیجه ای نداره در واقع طرحم شکست میخوره. باید احساس کنن که مفیده و واقعا قراره کاری انجام بشه)

قضیه ویزامو پیش ببرم

مقالمو استارت بزنم برا همایشه که فول تکستشو تهیه کنم

وبسایت پروژم و کلی نامه نگاری در رابطه با پروژم انجام بدم.

کارای خرده ریز اجرایی هم هس دیه!

آخره بهمنم که قشم برم.

.

میرسم عایا؟!! 


سلام

اووووووه چقد حرف دارم برا گفدن. همه چیو خلاصه میگم. هفته پیش ارزیاب اومده بود برا ارزیابی شرایط راه اندازی رشته جدید(ک مرتبطه با رشته من) حسابی مشقوله همون بودم. یه هفته قبلش هم یه اتفاق خیلی خیلی جالب انگیک افتاد. اونم اینکه هم اتاقیه من که یه زنه مریضه و یه مدتی هم بود که با هم حرف نمیزدیم با کولی بازی  از اتاق رفت! و یه اتاقه پنجره دار با ویوی خوب بهش دادن. البته که چسبیده هس به دشووووری و مستفیذ میشه اونجا همش!

اما بهرحال این اتفاق برای من بسی نکو بود! افتادم ب جونه اتاق و خوشگلش کردم. یه همکاره اق مهندسی هم داریم اینجا که استارته خوشگلاسیونو اون زد. از اموال خودش چهار تا صندلیه مبلیه اداری بهم داد همون روز . زنه همکارم دیوونه شده بود! میگف این چار تا رو چرا دادین ب این باس بدین ب من!! فک کن!  18 سالم سابقه کار داره و پزشک عمومیه و از مدیران سازمان! شما ببین من چه سرتقیم! همه عینه سگ ازش  میترسن اونوخ من حتی سلامش هم نمیدم! حقشه! یکی باس جلوش وایسه! البته من سلامش میدادم و وختی دیدم جوابمو نمیده دیه منم نسلامیدم بهش! فک کن رفده بود نشسته بود تو حیات و با رییسه سازمان که تو ماموریت بود تلفنی صوبت می کرد و گریه با صدای بلند که اتاق منو باس عوض کنی و من به اینجام رسیده!

.

خلاصه که  بد نشد! تا جایی که یادمه دقیقا دو روز قبل رفتنم به تهران بود که اتاقشو عوض کرد و من از سه شنبه دو هفته پیش نبودم تا شنبه هفته پیش. شنبه که اومدم عینه اسب افتادم رو کارام. دو تا تابلو رو از هفته قبلش سفارش داده بودم.تابلوها مفاهیم علمیه مرتبط با پروژم هستن. رفدم 5 تا گلدون گرفدم یه بزرگ برا تو اتاق و چهار تا کوچیک برا پشت پنجرم(پنجره به سالن باز میشه!) جینگیلی مستون جات از تهران خریده بودم که اوردمشون تو اتاق. کلی دویدم دمباله اینکه یه کمد بهم بدن و سردر اتاقمو بنصبن،  بزرگه هم تمام وخت کمکم بود. از خرید ساعت دیواری بگیر تا خرید خشکبار برا ارزیاب که قرار بود چارشمبه صب برسه و برنامه ریزی های لازم برای استقبال و گردوندنش.  خلاصه که پیتیکو پیتیکو پیتیکو تا عصر سه شنبه که رفدم خونه و له له بودم. ها راستی قبلشم بگم که از شنبه صب حس سرماخوردگی داشتم -شب قبلش هندونه خورده بودم- و صب یه شمبه با غمباد از خاب بیداریدم! گلوم درد میکرد و به این فک میکردم که بعده رفتنه ارزیاب  با حاله نزارم چطور قراره خودمو برا کارگاه 29 دی اماده کنم!

برا همین همون یه شمبه دفترچمو از خونه ورداشتم و اوردم سرکار و دادم یه خانم دکتر گلی که باهاش کار میکنم برام دارو نوشت و امپول! دو تا پنی سیلین و یه هیدروکورتیزول. یه ساعت دیه بزرگه اومد سراغم که منو ورداره ببره خونه پاپی که هم امپولامو بزنه و هم کلی کتاب وردارم ببرم دانشکده . کتابا رو قرار بود ارزیاب بیاد ببینه دیه! ببینه که کتاب برا دانشجوهامون داریم مثلن! سه نفر دیه هم همکاره هیات دارم ک رشته هامون از ی خانوادس و اونام کتاباشونو هفته قبلش برده بودن. دیه یه پنی و یه هیدرو امپول خوردم و 28 جلد کتاب ورداشتیم و بزرگه منو رسوند دان و همونجا دیدم انرژی گرفدم! فک کنم کارهیدرو بود. یه جلسه هم داشتم که همونجا برگزار شد و اخرین جلسه هماهنگی استقبال از ارزیاب  رو هم با ماون اموزشی گذاشیم و باز افتادم رو دوره پیتیکو پیتیکو تااااا عصر سه شمبه. دیه عصر سه شمبه هم رفدم خونه و حمام و اینا تا اماده بشم برا فردا صبحش.

ساعت ده مین به شش صب چارشمبه بیداریدم و سرشیر عسل همراه با شش تا پیاله و قاشق رو برداشتم و هوا تاریک بود که با بزرگه رفدیم یه نونوایی برا خرید بربری که عالی بود! چرا؟ چون رسیدم دیدم همه رو پخته گذاشه اونجا رو پیشخونش اماده که من بخرم. دیه صبونه مخصوص با بربریهارو بردم دان و سپردم دسته ابدارچیه مهربون و رفدیم سمت راه اهن. خاهری هم منو گذاشت و رفت سر کارش. نشستم منتظر و بعد چن مین بقیه هم رسیدن و طرفای هشت و نیم صب بود که ارزیابمون رسید.

.

اوردیمش دان و صبونه بهش دادیم و تا شب پنشمبه گذشت به چرخیدن این ور و اون ور. هوا هم که یخخخخخخخخ. من سرماخوردگیم عود کرد دوباره. البته فقط اب ریزش اینا داشتم و گلو درد نداشتم خوشبختانه. ارزیاب هم شکر خدا راضی رفت و ظاهرن بهش خوش گذشه بود.

.

جمعه به خاب گذشت و از دیروز هم به این ور یکی دارم پروپوزال دومی رو تکمیل می کنم یکیم اماده میشم برا ارائه کارگاه شمبه دیه که خیلی حساسه. خیلیم استرسشو دارم و امیدوارم بخوبی بگذره. البته دیگه شروعه پروژم محسوب میشه. پروژه بسیار سنگینی که همه تقریبن معتقدن به سرانجام نخواهد رسید و من سرتق گونه ادامش دادم! و همه ابرومو جلو فرماندار و کل شهر گرو گذاشم! باشد که رستگار گردم!

.

امروز دلم بدجور گرفده! دوس ندارم کارمو جامونمیدونم چی قراره بشه. ولی خب این جور شدنه یهوییه اتاق به صورته خیلی شیک و ترتمیس بهم یاداوری کرد که معجزه امکان پذیره و نباید بزارم امید بمیره! ممکنه یه روزی .یه روزی که اصن انتظارشم نمیره خیلی معجزه وار همه چی اوکی بشه .


سلام

از سه شنبه تهران بودم. دقیق تر بخوام بگم دوشنبه عصر ساعت چهار اومدم و چمدونمو بستم و هفت و نیم بود که از خونه زدیم بیرون و رفدیم پاپی رو هم برداشتیم و رفدیم که بریم استگاه راه اهن.  قطار اعلام کرده بود و بی توقف رفتیم و سوار شدم و مراسمه بای بای پشت شیشه قطار هم با پاپی و بزرگه انجام شد و صب شش بود فک کنم رسیدم تهران. رفدم وسایلمو گذاشتم هتل و دشوووری رفدم و ارایش و پیرایش کردم و یه رب به هشت بود که وزارتخونه بودم.

از هشت و رب شروع کردم به کارام(قبلش نیمذاشتن بریم بالا) . اول فدم طبقه 12 فک کنم! و یه سری کارت دعوت دادم به بزرگان برا مراسمی که 22  ام دی دانشکده گرفته. بعد رفتم طبقه هشتم و یه نامه یه دو سه هفته پیش ارسالیده بودیم رو پیگیری کردم و دخدره بیشعور رید به احوالاتم.البته شایدم خیریتی توشه. باس ببینم چطور میشه پیش برد کارا رو.

ده و نیم هم با یکی قرار داشتم که رفتم سریع پیشش و نیمساعتی دیر رسیدم و البته مراجعه کنندشم زیاد بود و هنو نوبته من نشده بود. طرفای 12 هم دوباره برگشتم هتل و یه جعبه شیرینی که خریده بودم رو برداشتم و رفدم سمت دان که رییس دانمونو ببینم که اونم دو ساعتی تو جلسه بود. تو این فرصت یه سر رفدم خدمت استاد مهربونه و بعدم رفدم یه کافه که نزدیکی های دانمونه و استیک و سبزیجات خوردم و دوباره برگشتم دان و دفتر رییس. چن دقه نشستم تا بیاد و اومد و صحبتیدم باهاش و دیه برگشتم هتل. خعلی خسته بودم و باس مینشستم به ساخته پاور پرزنتم. یه پرزنت هف دقیقه ای بود و نصف پاورها رم ساخته بودم روز قبلش.

حمومیدم و موسیقی گوشیدم و پاور ساختم و 12 خافیدم. پرپر هم شده بودم اساسی. برا شام چی خوردم؟! یادم نی! هااا چای گرفتم از پایین و بیسکوییت خوردم که شب قبلش تو قطار داده بودن بهم.

صب ساعت 6 پاشیدم و تا اماده بشم برم پایین شد هفت و ده دقیقه و صبونمو خوردم و اجانس گرفدم و هشت و ربع بود رسیدم به همایش. همایشه خوفی بود. قرار بود من ساعت 1ونیم ارائه داشته بشم که برنامه عقب افتاد و طرفای سه ارائمو دادم. فقط الان که داشتم به صدای خودم میگوشیدم(ضبطش کردم) دیدم که حداقل شاید 100 بار از "در واقع" استفاده کردم!!! نمیدونم چم میشه گاهی! خیلی زشت و غیر حرفه ای هس که ادم تکیه کلام داشته باشه تو پرزنتش.

.

عصری هم خسه  و کوفته برگشتم هتل و جیشیدم و دوباره رفدم بیرون و یکم جینگیل جات برا اتاق محل کارم خریدم. عسکشو براتون میزارم هر وخ شد. اش هم خریدم و خسته و خراب برگشتم هتل. ها سه تا هم فیلم خریدم که یکیشو دیدم و دوتا مونده. فک کنم 11 اینا بود که گرفدم خوابیدم و تا 7 صب خواب بودم. دیه روز دوم همایشو نرفتم چون ساعت ده قرار داشتم با یکی و باید چمدونمم میبستم و اتاغو تحویل میدادم. حمومم باید میکردم. خلاصه که خودمو شستم و چمدونو بستم و هشت و نیم بود از اتاغ زدم بیرون و چمدونامو دادم به پذیرش هتل و صبونه خوردم و زدم بیرون. دو دقه بعدش بارون شرو به باریدن کرد. چتر تو ساکم بودا ولی ورنداشتم و فک نمیکردم بارون و برف زیاد شه. 

تا برم برسم سر قرار کلی خیس شدم ولی خب خوب بود و یه چیایی دستم اومد برا یه پروژه ای. طرفای یک و نیم بود که با آجاس برگشته بودم هتل و چترم رو برداشتم و دوباره دستی به عاب رسوندم رفدم که برا پاپی  خوراکیه دیابتی بخرم و خریدم و رفدم میلاد نور و خواستم یه ساکی چمدونی بخرم که خریدامو توش جا بدم که دیدم چمدون دونه ای میگه 2 ملیون تومن دیه دیدم نمیتونم دستام پر تو پاساژ بگردم و نمیدونم چرا نرفدم بزارمشون تو یه مغازه ای جایی و بقیه خریدامو بکنم(کیف و کفش میخاستم) دوباره ماشین گرفدم و سر راه هم یه چمدون خریدم و خریدای پاپی رو گذاشتم تو چمدون و گذاشتمش هتل! ساعت شش عصر بود و دوباره از هتل خارج شدم به سمت چارراه ولیعصر و امیر اکرم! اونجام ک رفدم کیف و کفشا یا خیلی گرون بودن یا بدرد نخور و هیچی نخریدم! فک کن 400 تومن دادم چمدون خریدم  و توشو فقط خوراکیای پاپی رو گذاشتم !

.

دیه هشت بود که برگشتم هتل و دو تا ساکو برداشتم و رفتم سمت راه اهن. نه و نیم قطار راه افتاد و تا رییس قطار اومد و بلیطارو دید سریع جلدی پریدم بالا و خواااااااااااااااااب هفت صب بود که اغای مهموندار اومد بیدارمون کرد که ملافه ها رو بدین و دیه پاشدم.

اینجا یخبندون بود و رسیدم خونه تا ده و نیم جمع و جور کردم و صبونه خوردم و پریدم حموم و 11 و نیم بیرون بودم. یکم با الف صحبتیدم و بعدش خابیدم تا سه و نیم! بعدم پاشدم و ناهارخوردیم و چای و یه چن تا کاره اوچولو انجام دادمو الانم اینجام.

.

انگیزه نوشتنه این پستم این بودمن یه زمانی یکیو دوس میداشتم و یکی از موارد علاقم ! این بود که بارون یا برف بباره و هوا هم تاریک باشه و من باشم و اون باشه و اتوبانای تهران باشه و بریم و بریم تو ماشینی که شیشه هاش عرق کرده

خب اون یک نفر برا من  نشد و این رویا محقق نشد هیچ وخت.ولی جالب بود که دیشب موقع برگشتن از خرید دقیقا همون حال و هوای خواستنیه من بود تو یکی از اتوبانای تهران و شیشه عرق کرده ماشین و برف و بارونی که با هم میومد و هوای تاریک! سریع خودمو کشوندم وسطه صندلیه عقب ماشین که بتونم جلو رو بهتر ببینم و رویام حداقل یه جوره ناقصی محقق بشهغشنگ بود یه غشنگه غمگنانه


نمیدونم چرا همش با کله میخورم به دره بسته

ریفیوز شدم. ینی که بهم ویزا ندادن

تو نت که سرچ میکردم نوشته بودن که برا ویزای یوکی از vfs global و تهران اقدام نکنید و احتمال ریجکتی بالاس ولی من برا اینکه به خیاله خودم تو هزینه هام صرفه جویی کنم از ترکیه اقدام نکردم و به واسطه یه اژانس از تهران وقت مصاحبه گرفتم و ننیجه این شد که رد شدم! 

.

چهار تا دلیل نوشتن  ، سه تاش ی جورایی تخمی هستش و من واقعا نمیدونم دقیقا دیگه چی بایس تو مدارکم میذاشتم که رضایت اونارو جلب کنه. تو بند چهارم هم نوشتن بر اساس مدارکت ، بعد ه رفتن به یوکی انگیزه لازم برا برگشتن به ایرانو نداری :/ 

چهار ملیون هزینه کردم که بفهمم چه جوری میشه برا ویزای یوکی اقدام و به راحتیه عاب خوردن رد شد :/ احساسه حماقت بهم دست داده. و احساس اینکه عقل تو کلم نیس  :/


سیزدهتون بدر. برا ما که بدر شد و ترقه هایی که از پارسال خریده بودم و مریضی مامی فرصت نداده بود که چارشمبه سوری یا عید پارسال بتریمش رو هم تردیم.

.

محضه اطلاع ملی از 51 کیلو رسیده به 53 کیلو و قششششنگ یه سایز بیشتر کردم و شکم اوردم و تازه از رو هم نمیرم و همش میخورم عینه گابی!  :(


سلام

دیروز عصر که یهو بارون شرو کرد به زدن منم احوالاتم یکم بهتر شد

طبیعت و زیبایی هاش معجزه میکنه و شایدم برا من اینطوره.شنیدنه صدای بارون و دیدنه یه گوشه از شکوفه هایی که دارن زور میزنن بیان بیرون از زیره پرده کلفت و چرک گرفته هال بهم روحیه داد. من عاشق پنجره ام و اینکه بیرون از پنجره رو تماشا کنم.نوجوون که بودم ساعتها پشت پنجره پذیرایی که رو به خیابون بود امد و رفت ادما و ماشینا رو میدیدم :) چیزی که الان چند وقته ازش محرومم

.

نتیجه روحیه مثبته بارون خورده این بود: دوباره تلاش می کنم و هدفم میشه رفتن و رفتن و رفتن :) نمیدونم چرا به این نتیجه رسیدم که باید برم شاید یه روز نشستم اینجا و به دلایلم فک کردم! شاید برا اینکه همیشه ی خدا دلیله زندگیم رفتن بوده و وایسادن یه جا رو دوس ندارم. منظورم صرفا از رفتن پیشرفت نیس.منظورم عوض کردنه جا و مکانه جغرافیاییم و وضعیته جاریه زندگیمه

تو این مدت که تلاش میکنم برا رفتن سعی میکنم که اینجایی که الان هستم هم فعالیتهای مثبتی که به نظرم باعث بهبود وضعیته شهرم میشه رو انجام بدم. که وقتی دارم میرم حداقل وجدانه خودم راحت باشه که یه کاره مثبت کردم و رفتم و یه حرکت مثبتی زدم و رفتم :)

.

خو دیه برم بشینم سره کارام در اولین روزه رسمیه کاریه سال 98  :)


دیروز ساعت از هشت و نیم گذشته بود داشتم میرفتم خونه که گفدم قبلش برم یه سری بزنم ب پاپی. رفدم و نیمساعتی پیشش نشستم و بعدش راه افتادم که برم خونه مامی .هوا هم که خب تاریک بود. یه صدای آشنایی شنیدم و دوباره که دقت کردم دیدم خودشهصدای یه پرنده که یحتمل جغده ! همیشه همین فصلا پیداش میشد. ینی اینطور بگم که صداشو تو فصل زمسون یا پاییز نشنیدم و تا جایی که یادمه همیشه تابسونا و بهارا می خوند. شبا . که همه خابن یا میخان برن که بخابن :)

خوب شد که شنیدمش خیلی وخت بود فراموشش کرده بودم :)

.

دیروز خودم خودمو دعوت کرده بودم یه جلسه ای تو شهرداری! اینطوری که میخاستم در مورد یه موضوعی اطلاع پیدا کنم  و مسئوله اون موضوع گف در موردش در فلان جلسه صوبت خواهیم کرد و دیه گف برم بشینم تو جلسشون. از سازمانای مختلف هم اومده بودن. جلسه از پنج طول کشیییید تا هفت و نیم. رییس روسا هم تو جلسه بودن. بعضی سازمانا ماوناشونو فرساده بودن و بعضی هم رییسا اومده بودن.

بعدن ترش  بردنمون یه جایی رو افتتاح کنیم :) یه محل تاریخی که به همت شهرداری مرمت کردن و کردنش دبیرخانه دایمیه یه جشنواره ای.  اغا ما رفدیم و یه جمعه حداقل بیس سی نفره ای بودیم دیه! همه هم گردن کلفت و اینا :)  نوبت رسید به قیچی زدنه اون روبانه که زده بودن جلو در! رییس روسا هی بهم تاروف میزدن و یهو اون وسط یکی که در واقع همون اغای مسئوله اون موضوعه! برگش گف من یه پیشناهاد دارم. تو این جمع فغط یه خانوم داریم که اونم ملیه! بزارین ملی خانوم برش بزنه روبانو  اغا منو میگی!؟ نمیدونسم چیکار باید بکنم هی تاروف زدم که نه من اساعه ادب نمیکنم و اینا. هی دو سه نفر گفدن نه تو برش بزن و دیه دل رو زدم به دریا و همینجور هپلی رفدم جلو و قیچیشونو ورداشتیدم و قررررچ!

ملی اولین افتتاحه عمرشو کرد همینجور الکی الکی نه سره پیاز بودم نه تهش! نه رییسی نه مدیری.نه کشکی نه پیازی! ازمم عسک گرفدن ولی نامردا هنوز نذاشتن تو هیچ سایته خبری!! نکنه نزارن؟؟؟ غوصم میشه هااااا

.

هیییییییییییع.دیگه که هوا خیلی خوبه و من دیه بوت نپوشیدم از امروز و از پریروز هم کت بافتمو میپوشم بجا پالتو . خدایا شکرت. تو اعیاد شعبانیه هستیمبه حرمت همه اون بنده هایی که پاکن و در محضرت حرمته ویژه دارندسته هممونو بگیرتو رو قسم به همه دلهایی که این گوشه کنارا شکستن و خسته نشستن آمین


سلام

چند روزیه یه دوست به زندگیم وارد شده  :) بودنش و صحبت گردن باهاش بهم حس خووف میده :)

همون ارزیابی که دی ماه اومد شهرمون برا تاسیسه رشته.در واقع از اساتیده بازنشسته رشتمونه و یه جورایی مث استاد مهربونه هس که تو تهران بود. خیلی خوبه.راضیم از این ارتباط :)))


سلام

خوفین موفین؟

هوای دلاتون بهاریه؟ ایشالا که باشه. منم این هوا خوشالم میکنه و بهم روح میده که به کارام برسم.بگذریم که هر چی میدوئم نمیرسم ولی می دونم که بالاخره خواهم رسید .دیرو زود داره و سوخت و سوز نداره.

امروز طبق لیستی که نوشتم باید به حدود 5 نفر بزنگم و دو تا هم ایمیل بزنم و دو جا هم برم! نمیدونم برسم یا نه.

فردام که نیمه شعبانه و من از اونی که فردا رو به نامش ثبت کردن برا هممون سلامتی میخوام و دل خوش . سلامتی باشه و دل خوش باشه.همینا بسه برا نفس کشیدن.

همین فقط خواستم بیام چن خط اینجا بنویسم :) مراقب خودتون باشین


سلام

بازم ظلم و بازم اجحاف در حقم

نمیدونم کی قراره تموم بشه این کابوسه زندگی . دیگه انگیزه ای برا ادامش ندارم.حالم خوب نیست هیچ.کج دار و مریز دارم ادامه پیش میرم . روزایی که حالم خوبه روزای خوبی نیستن! فقط من یه خوشحالیه فیک رو چسبوندم به اون روز تا بشه روزه خوب

احساس میکنم یک عمر دویدم و نرسیدم.حس خوبی نیست.نصیبه گرگ بیابون هم نشه الاهی


سلام

نماز روزه هاتون قبول.اگرم روزه نیستین طاعاتتون قبول همین که دمه افطار یا هر وقته دیگه ای حسه ماه رمضون بهتون دست داده باشه و دلتون تی خورده باشه خودش طاعات حساب میشه تو این برهوته دنیا

.

چند وقته ننوشتم ولی باورتون میشه که هر بار سر نماز قبل از افطار دعاتون کردمدعا کردم که همه دوستای وبلاگیم تنشون سالم باشه و دلشون شاد باشه. همیشه ب یادم بودین. شب دومه قدر رو فقط تونستم اونم در حد یک چهارم دعای جوشن احیا نگه دارم ولی همون موقع هم به یادتون بودم.شمام به یادم باشین در دعاهاتون.

.

ماه رمضونه امسال ماهه گریه ناکی بود و توش زیاد گریه کردم. امسالو برام فراخوان نزدن در حالیکه برا یکی دیگه که هم رشته ای هستیم تقریبا و هیچ شایستگی در قیاس با من نداره فراخوان زدن. البته هنو فراخوان دانشگاه ها نیومده ولی خب دانشگاه ها اعلام نیازاشونو کردن به وزارت.

شکایت بردم به رییسه دان و هر چی تو این مدت ناراحتی داشتم سرش خالی کردم.با عصبانیت و بدونه هیچ ملاحظه ای.چهره دیگه ای رو ازم دید که تا حالا ندیده بودهیچی برام مهم نبود.تنها چیزی که برام مهم بود این بود که حالیش کنم در حقم اجحاف کرده و تمام این مدت هم بارها کم لطفی کرده بهم و تمام کارایی که بقیه انجام ندادن و من دادمو  یکی یکی شمردم و  چن جایی هم بغض کردم ولی گریه نه! اونم ناراحت شد! ولی مهم نیس! معلوم نیس چن ماه دیگه به عمرش مونده و معلوم نیست که اصلا سال دیگه به دانشکده ما اجازه فراخوان بدن یا نه! پس خوب شد که حرفامو زدم که ببینه نفهم نیستم!

.

قبلشم با معاون اموزشی صوبت کردم و البته با اون با لحن عادی حرف زدم و البته می دونم که همه این اتیشا و اجحافا از زیره سره همین یارو معاونه. برگشت وسطه صحبتها یه حرفه خیلی بی ربطی زد و اونم این که ممکنه یکی بیاد و این پروژت رو (همون که من مجریشم و زیر نظر فرماندار انجامش میدم) بگه جمعش کن و اینا! در واقع خواست تهدیدم کنه یا بهم بفهمونه که در حقم لطف کردن که اجازه دادن این پروژه رو شروع کنم. منم نه برداشتم نه گذاشتم و در جوابش گفتم این پروژه تحت حمایت فرماندار و اعضای شورای شهره !!(کمی بولوف!!) و کسی که بخواد این پروژه رو تعطیل کنه باید مقابل اونا وایسته! خب نتیجه اینکه خفه شد!!!

اما دو هفته بعدش زهرشو ریخت! من پروژم رو در قالب پروپوزال نوشته بودم و داده بودم دانشکده که تصویب شه و دو تا داور از تبریز هم داوریش کرده بودن و پذیرفته بودن و مرحله نهاییش پذیرش در شورای پژوهشی بود که این یارو رییسشه! این طور بگم که شورا هشت نفر ایناس و برگشته گفته من با تصویب این طرح مخالفم کی موافقه؟ از اون هشت تا هم فقط سه تا جرات کردن دستشونو به عنوان موافق ببرن بالا و بقیه که جیره خواره اقا بودن نظرشونو مطابق با نظره این اقا کردن! و اینطور شد که طرحمو رد کرد در نهایت نامردی .

.

خلاصه که بالا پایین زیاد داشتم در سه هفته اخیر و مث یه سال گذشته این مدته ماه رمضون ولی مهم نیست.روزای خوب تو راهه    :)   مگه نه؟


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

بنافت تولید و پخش اسباب بازی فروش مکمل اورجينال و اصلي دانلود جزوات و پاورپوینت درسی ✍افکاری بر وزن ِ سکوت✍ ‏ مرکز مبادلات ارزی سلیمی اکسچنج وبلاگ شخصی من آشنایی با انواع دیگ بخار آژانس دیجیتال مارکتینگ فورس